امروز : 30 مهر 1403
  • 1393/06/16 - 10:52
  • 28
  • زمان مطالعه : 3 دقیقه
  • /ZV6B

به امید رحمت

به مناسبت میلاد با سعادت امام رضا (علیه السلام)



جاده ­های دور را، سرزمین و دیار خویش را، به قصد زیارت تو و به امید رحمتت پشت سر نهادم و به اینجا شتافتم. مرا نومید مکن، مرا بی ­نصیب مگذار! آه ای خورشید! می­ترسم برق نگاهت چشمانم را کور کند، می­ترسم عظمت بارگاهت نفسم را ببرد، می­ترسم شوق دیدارت جانم را بستاند! آه! این­همه شادی در دل من نمی­گنجد، این­همه عنایت از جانب عشق را لایق نیستم. این­همه زیبایی را در این بهشت، تاب تماشا ندارم. تو خودت مرا آرامش ده و طاقتم را بیفزای تا پیش رویت، لکنت زبان دلم را فرا نگیرد و اظهار دل تنگی­هایم را لال نمانم!



دستم را بگیر تا جرئت کنم، پنجه در پنجره فولاد تو بیاویزم و آرزوهایم را بر لب بیاورم! به زبانم یاری سخن گفتن ده وگرنه شوق وصال تو چنان بی­دست­و­پایم می­کند که لب از لب نمی­توانم گشود.



               شیوه ارباب همت نیست جود ناتمام                   رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده



ای کاش وصله دیوارهای حرم شوم! ای کاش در میان این­همه کبوتر، بیارامم و هیچ­کس مرا از این بهشت بیرون نبرد! ای کاش بگذاری­ام که چون حلقه ­ها و قفل­ها به ضریحت بیاویزم، بگذاری­ام که مثل این آیینه­های کوچک، بر در و دیوار بارگاهت بنشینم، گم شوم، ناپدید شوم!



نگاهم کن آقای من! آهو نیستم که زندگی­ ام را، حیاتم را با دست­های مهربانت از چنگ صیاد درآوری، اما آهوانه با پای خویشتن به دام عشق تو آمده­ ام؛ به آغوش صیاد مهربانی که دل از تمام صیدهای روزگار می­رباید. کبوتر نیستم که از خوان کرم تو دانه برچینم و خانه زاد این­همه عنایت تو شوم، اما نمک­ گیر دلربایی های توام. بارها بر خوان مهر تو نشسته ­ام و حلقه به گوش تولای توام. بال پرواز ندارم، اما جانی، نیمه جانی برای پر کشیدن در من هست؛ برای آنکه تو اشاره کنی و کبوتر این روح، به شوقت از قفس جسم پرواز کند.



راه و رسم کنیزی را خوب می­دانم، حلقه به گوشی و کمر به خدمت سلطان بستن را خوب می­دانم، دورم نکن، بگذار بمانم!



اینجا همه چیز عاشقانه است؛ چه فواره­ ها که هر لحظه پیش پای تو بلند می شوند و باز از سر جنون فرو می­ریزند، چه گلدسته­ ها که میان زمین و آسمان وساطت می­کنند و دعاها را به عرش می­برند و استجابت را به خاک می­آورند و چه گنبد خورشیدگونه­ ای که تماشایش آفتاب را شرمسار می کند و راه و رسم روشنگری را از او می­آموزد. اینجا حتی سنگ فرش­هایی که ردپای دلسوختگان تو را بر جبین دارند، حتی دیوارهایی که گوشه گوشه­شان زائران شیدا نشسته­ اند و سر بر زانوی اشک نهاده­اند، از عاشقان دل می­ستانند. طلای گنبد تو تمام ثروت­های زرین را از چشم

می­ اندازد. بهشت بارگاهت تمام باغ و بستان­های زمین را در نظر خار می­کند.



آسمان حرمت تمام آسمان­ها را از یاد دل می­برد. ستاره ­های مشهدت چنان زیبا سوسو می­زنند که دیگر هیچ اختری در آسمان هیچ دیاری، دل از هیچ­کس نخواهد برد.



تو دل می­بری ! تو بی قرار می­کنی، تو قرار و آرام را از دل­ها می ­ستانی. مسافران شهر تو دیگر دل بازگشتن به دیار خویش را ندارند. کسی ­که تو و آغوش لطف تو را درمی­ یابد، دل از یار و دیار خویش می­برد ودیگر زندگانی را جز در جوار تو نمی­خواهد.



آه ای سلطان! زیردستان و خادمان، همه زنده به کرامت تواند. به زیر پای خویش نظر کن تا گره از کار فرو بسته ما بگشایی!



    مکن دورم که بس دشوار باشد بال افشاندن                      اسیری را که گردی زین حرم بر بال و پر باشد



  • گروه خبری :
  • کد خبر : 109835
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم