- 1392/02/11 - 11:45
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- /ZdLB
فقط مادر بمان
با کدام آفتاب طلوع کردهای؟ از کدام مشرق نورانی به جلوه درآمدهای که به هر سمت میایستم آفتاب تو در مقابل من است؟ هزار بار با خودم کودکیهایم را دوره میکنم. هزار روز در ابتدای خودم میایستم و گذشتهام را میشمارم از هزار رودخانه باکره وضو میگیرم تا به دستهایت که از نماز میآیند برسم.
فقط مادر بمان
شنیدهام بهشت با قدمهای تو آغاز میشود و عشق کلمهای است که لبهای تو با آن متبسم میشود. کدام رود پریشان را به تماشا بایستم که با نگاه تو آرام نشده باشد. کدام چشمه خروشان را به صحرا دعوت کنم که از چشمهای تو آغاز نشده باشد. کدام واژه را به زبان بیاورم که در برابر نامت به رکوع نیامده و به سجده نیفتاده باشد. واژهها تنها با زبان تو شیرین میشوند و شیرینها، فرهادیات را کوهستان کوهستان نجوا میکنند.
آه ای شیرینشیفته تاریخ! مادر! هزار سال است که کودکیام را بر شانههای تو میبارم. هزار سال است که به دستان میدوم و نمیرسم. هزار سال است که نامت را نجوا میکنم و جوان میمانم. هزار سال است زبانم به نامت که میرسد سکندری میخورد.
باران، لبخندهای تو را به یاد میآورد و خورشید، مهربانیات را که فردایم را روشنتر میکند، فریاد میزند.
به باران گفتهام تنها بر جا پای تو ببارد، به چشمه گفتهام تنها به سمت تو بدود و به رودخانه سفارش کردهام که فقط برای وضوی تو زلال بماند.
ابرها از هر طرف که بیایند بر دستهای تو سرازیر میشوند. تا تو با آسمانیترین آبی که میشناسیم وضو بگیری، آنگاه 2 رکعت نماز عشق به قبلهای که فقط تو میشناسی بخوانی و مادرتر بمانی.
کدام روز کدام خورشید؟ در کدام مشرق طلوع کرده که بر ظهر پیشانی تو عمود نتابیده باشد و کدام باد سرگردان است که در کوی تو به آرامش نرسیده باشد.
ما نمیدانیم تو را با کدام زبان زنده بخوانیم. نمیدانیم آفتاب تو را چگونه در آسمان عشق رصد کنیم و با بادها چگونه مویه نماییم لبخندت کدر نشود.
در نبود تو تنهایی تاریکی داریم و در کنار تو هزار چشمه زمزم. آه ای زمزمه عشق، با ما جز با نگاهی که نشان خدا دارد مباش و جز با کلماتی که آیههای عشقاند حرف نزن.
با ما مادر بمان، در هر لحظهای از تاریخ که باشیم، در هر نقطهای از جغرافیا و به هر قبلهای که میدانیم و نمیدانیم قامت بسته باشیم
ما دیروزمان را در سایه دستهای تو به امروز رساندیم و فردایمان اگر خورشید مهربانیات نباشد معلوم نیست سر به کدام بیابان بگذارد.
جادههای به سمت تو راه افتادهاند، کوچههای بنبست با قدمهای تو به آسمان میرسند و گلها تنها برای دیدن تو چانه میزنند. نگاه کن مادر، تا بهار در سرشاخهها قدم بزند، حرف بزن تا باران در زمین جریان یابد، تا آسمان به پای زمین بیفتد و لبخند بزن تا کدورت جهان را کدر نکند.
با ما مادر بمان، در هر لحظهای از تاریخ که باشیم، در هر نقطهای از جغرافیا و به هر قبلهای که میدانیم و نمیدانیم قامت بسته باشیم.
با ما فقط مادر بمان.