- 1398/08/04 - 09:58
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- /ZLgB
تحولات جامعهی مسلمین از رحلت پیامبر (ص) تا عاشورا
در سالهای بعد از رحلت حضرت رسول اکرم، تحولاتی در جامعهی اسلامی در دو سطح خواص و عوام اتفاق افتاد که میتوان از آن بهعنوان انحراف یاد کرد.
در سالهای بعد از رحلت حضرت رسول اکرم، تحولاتی در جامعهی اسلامی در دو سطح خواص و عوام اتفاق افتاد که میتوان از آن بهعنوان انحراف یاد کرد.
بعد از رحلت رسول خدا، سه آزمون بزرگ الهی برای خواص و امت پیامبر پیش آمد. آزمون اول ولایتپذیری، آزمون دوم توسعهی جامعهی اسلامی و آزمون سوم توزیع عادلانهی درآمدهای بیتالمال بود. دربارهی آزمون اول باید گفت که مردم ابتدا در غدیر با پیامبر بیعت کردند، اما بعد از رحلت ایشان از همان روز اول بنای مخالفت گذاشتند و برای این کار هم دو بهانه مطرح کردند. یک بهانه این بود که نظام قبیلگی نمیخواست خلافت در میان خاندان بنیهاشم ادامه یابد و رسالت را برای آنان کافی میدانست. بهانهی دوم آنها هم این بود که میگفتند ما میخواهیم اسلام بهصورت تساهل و تسامح ادامه یابد و عقیده داشتند که اگر علی (ع) خلافت را برعهده گیرد، مردم را به همان مسیری هدایت میکند که رسول خدا هدایت میکرد که البته هر دو این بهانهها باطل است.
بنیان این لغزش این بود که آنان ولایت آسمانی اهلبیت را قبول نداشتند و عقیده داشتند که نسل رسول خدا نسلی زمینی و ولایت ایشان رأیی شخصی بود و رأیی نبود که از طرف خدا به حضرت رسول رسیده باشد. همچنین معتقد بودند که انتخاب و انتساب الهی مطرح نبود و هرچه بود نظر شخصی رسول خدا بود. پس یکی از آفاتی که انقلاب دینی را بعد از رحلت رهبر الهی آن تهدید میکند، این است که دیگران اعتقاد داشته باشند خلیفهی برحق و ولی خدایی که جانشین امام اول است، توسط خداوند انتخاب نشده و بهتر است معیارهای الهی کنار گذاشته شوند.
لغزش دوم این بود که آنها میخواستند فتوحات انجام دهند و کشورهای دیگر را فتح و مردم آن کشورها را به اسلام دعوت کنند. فتوحات انجام شد و آنان ایران، عراق، مصر، سوریه و اردن را فتح کردند. به دنبال فتوحات پیدرپی، رشد اقتصادی نیز به وجود آمد، اما آنها فرهنگ استفاده از ثروت را در جامعه نداشتند و نمیدانستند کار درست چیست. عدهای مثل اهلبیت و یاران ایشان، این ثروتها را صرف تولید بیشتر و انفاق کردند، اما بقیهی افراد پولها را صرف تکاثر، ذخیره و تجملگرایی کردند. در پی این لغزش بود که اشرافیت اتفاق افتاد.
لغزش سوم این بود که این افراد درآمد خزانهی بیتالمال را که باید میان همه بهصورت مساوی تقسیم میشد، بهصورت نامساوی تقسیم میکردند. مثلاً گفتند مهاجرانی که در جنگ بدر شرکت داشتند، پنج هزار درهم بگیرند و کسانی که جزء انصار هستند و در جنگ بدر شرکت کردهاند، چهار هزار درهم دریافت کنند و همینطور درآمدها را کاهش دادند تا به 25 درهم رسید که برای مردم عادی مدینه بود و اینگونه اختلاف طبقاتی نیز به وجود آمد.
به دلیل نپذیرفتن و کنار گذاشتن ولایت امام علی (ع)، که یک انسان متعالی بودند و میتوانستند برای جامعهی اسلامی گرهگشا باشند، چنین مشکلاتی به وجود آمد. ایشان میتوانستند آنان را راهنمایی کنند که چگونه باید از ثروت فتوحات بهره برد و آن را عادلانه توزیع کرد، اما نبود ایشان باعث بروز مشکلات فرهنگی و ارزشی بسیاری در جامعهی اسلامی شد. آنها به علت اینکه معلم نداشتند، به اشتباه افتادند و بدعتهای زیادی را وارد دین کردند. اختلاف طبقاتی هم موجب شد که ارزشها زیر سؤال رود. حتی نزدیک به دوران خلیفهی سوم، اشرافیت بسیاری از اصحاب را نیز به خود جذب کرده بود و دیگر کسی برای ارزشها دل نمیسوزاند.
در دوران بنیامیه هم وضعیت چنین بود و همچنان نخبگان ارزشی جامعه خانهنشین بودند. آرامآرام زرسالاری، ثروتهای بادآورده و دنیاطلبی، ابتدا بین خواص و سپس میان عموم مردم، پدید آمد. دنیا دیگر بهعنوان یک ارزش تلقی میشد و جامعه به سمت دنیاگرایی پیش میرفت. در چنین شرایطی به حق عمل نمیشد و نهی از باطل نیز صورت نمیگرفت. در زمان واقعهی عاشورا، مردم با اینکه تشخیص میدادند که امام حسین (ع) برحق است، ایشان را همراهی نکردند و به سمتی جذب شدند که پول و جاه و جلال بیشتری وجود داشت.
حضرت علی (ع)در دوران حکومت خود، در جهت اصلاح جامعهی اسلامی ، سه کار اساسی انجام دادند. اولاً هدف خود را این قرار دادند که حتی برای دوران کوتاهی هم که امکان دارد، الگویی از جامعه و حکومت نمونهی اسلامی را به منصهی ظهور برسانند که ثابت کند اسلام و دین جامع است و میتواند حکومت داشته باشد. بنیامیه مردم را متوجه کرده بودند که شما به ما نیاز دارید. بنیامیه سرشت مستکبری داشتند و قبل از بعثت رسول خدا، مکه در اختیار آنان بود و دوباره آنان روی کار آمدند. همین زمان، ابوسفیان سر قبر حمزه سیدالشهدا رفت و گفت تو برای چیزی با ما جنگیدی که عاقبت به دست ما رسید.
انگار بنیامیه میخواستند به جامعه بفهمانند که حکومت دینی نمیشود، دین نمیتواند حکومت را اداره کند، بعد اجتماعی ندارد و فقط برای زندگی فردی خوب است. اما امیرالمؤمنین (ع) در چهار سال حکومت خود، میخواستند این نظریات را ابطال و تلاش کنند حکومت اسلامی ادامه پیدا کند، اما دیگران اجازه ندادند. اما امیرالمؤمنین این نظریه را توسط سه کارکرد ابطال کردند. فرمودند که تمام کارگزاران فاسد اموی باید حذف شوند و همه را هم عزل کردند. دوم اینکه دستور دادند بیتالمال باید مساوی تقسیم شود و سوم اینکه حدود الهی در دادگاه و قوهی قضاییه باید یکسان جاری شود و نباید عدهای استثنا باشند.
این سه کار را که انجام دادند، بسیاری از افراد اعتراض کردند. وقتی حاکمان یک جامعه اصلاح شوند، مردم هم آرامآرام بهشکل حاکم جدید اصلاحشده درمیآیند. به همین دلیل گفته شده که معمولاً مردم به حاکمان خود شبیه میشوند.
اما دشمنان سه جنگ جمل، صفین و نهروان را علیه ایشان برپا کردند تا اجازه ندهند که حضرت کار خود را پیش ببرند. جنگ جمل را جاهطلبان و جنگ صفین را بنیامیه برپا کردند که میخواستند حکومت را به دست گیرند و طلحه و زبیر هم فریب آنها را خورده بودند. بعد از جنگ صفین، که بسیار طول کشید و جامعه به آرامش نرسید، نهروانیها گفتند ما نه طرفدار علی (ع) هستیم و نه طرفدار معاویه، ما قرآن را میخوانیم و براساس آن حکومت تشکیل میدهیم و خود حکومت میکنیم. اینگونه دوباره آشوب دیگری به راه انداختند و حکومت حضرت علی را تضعیف کردند و ایشان را به شهادت رساندند.
با همهی این شرایط، حضرت علی (ع) الگویی از حکومت دینی را به نمایش گذاشتند، گرچه فروغ این الگو در تاریخ زود از بین رفت، اما یاد آن در دلها ماند و مسلمانان فهمیدند که حکومت نمونه همان حکومت پیامبر (ص) و علی (ع) است. غیرمسلمانان، مسیحیها و افراد اهل سنت مثل ابنابیالحدید حضرت علی (ع) را ستودند.
بعد از حضرت علی (ع)، شرایط جامعه امام حسن (ع) را وادار کرد که با معاویه صلح کند و حضرت به دو علت صلح را پذیرفت. علت اول این بود که یاران ایشان تاب جنگیدن نداشتند و اگر میجنگیدند، شیعیان از بین میرفتند و علت دوم این بود که حتی اگر شیعیان میجنگیدند و به شهادت هم میرسیدند، اثر قیام و شهادت آنها توسط فریبکاریهای معاویه از بین میرفت. معاویه چهرهی پوشالی خود را نشان میداد و از لوای اسلام استفاده میکرد و اگر شیعیان هم شهید میشدند، برخلاف روز عاشورا، خون آنها اثرگذار نمیشد.
بنابراین امام حسن (ع) با صلح خود زمینه را آماده کرد که مشت بنیامیه باز و شیعه حفظ شود. ایشان میخواستند روزی قیام کنند که قیام تأثیرگذار باشد. بعد از صلح امام حسن، مشت بنیامیه باز شد و آنان عملاً اعلام کردند که به دنبال اجرای دین نیستند و فقط میخواهند حکومت کنند. آنها همچنین در هنگام حکومت خود، به مردم ظلم میکردند. این مسائل مردم را متوجه کرد که این افراد به دنبال دین نیستند.
در سال 61 هجری، جامعهی اسلامی به جایی رسیده بود که اولاً امر به معروف و نهی از منکر از جامعه رخت بربسته بود و حتی خواص و متدینین جامعه هم امر به معروف و نهی از منکر نمیکردند. ثانیاً همه عقیده داشتند که دین از سیاست جداست، دین ما باید فردی باشد و در عرصهی سیاست نباید به دنبال دین باشیم و سیاست را باید به دنیاداران واگذار کنیم. سومین خصوصیت جامعهی آن زمان این بود که نباید این همه دربارهی مفاسد اخلاقی سختگیری کنیم و کاری به کار دیگران داشته باشیم. همچنین مردم معتقد شده بودند که میتوان در دل، امامان برحق و انسانهای متعالی را دوست داشت، اما در عمل خلاف آنان رفتار کرد. بنابراین افرادی وجود داشتند که حقایق را در مقام ذهنی میپذیرفتند، اما در مقام قلبی به آن باور نداشتند و باورها در جامعه سست شده بود. اسلام، دین، نماز، روزه و حج وجود داشت، اما پوک و توخالی بود و هیچ بطنی نداشت. دین مردم در دلها وارونه و جامعه از دین و ایمان واقعی تهی شده بود.
شاخصهی دیگر آن زمان این است که معارف اسلامی را به تأویل بردند و بهصورت وارونه معنا کردند و جلوه دادند. امام حسین (ع) را شهید کردند و بعد گفتند که ایشان و یارانشان مسلمان نبوده و خارجی بودند و ما باید بر کشتههای خود نماز بخوانیم و آنها را دفن کنیم و لشگر حسین (ع)را رها کنیم. جامعهی اسلامی هم این موضوع را پذیرفت و عدهای از مسلمانان کوفه هم این کار را انجام دادند.
از کلمات و روش امام حسین (ع) مشخص میشود که حضرت برای اصلاح جامعه تلاش کردند و اصلاح جامعه را در احیای امر به معروف و نهی از منکر میدیدند. ایشان این کار را انجام میدادند، اما برای اصلاح جامعهی آن زمان فقط دو راه وجود داشت. یک راه تشکیل حکومت و راه دوم شهادت بود. مردم آن زمان میفهمیدند که تشکیل حکومت توسط حسینبنعلی (ع) میتواند جامعه را اصلاح کند، اما معتقد بودند که ایشان موفق نمیشود و به همین دلیل، ایشان را یاری نکردند، اما آنها این موضوع را نمیفهمیدند که خون حسینبنعلی هم میتواند جامعه را اصلاح کند.
امام حسین (ع) با قیام خود، اعتقادات را محکم کردند و اجازه ندادند که باور به رسالت رسول خدا و نبوت ضایع شود. بنیامیه میخواستند اعلام کنند که دیگر اندیشهی توحید و نبوت برمبنای اسلام باطل است و باید به دوران جاهلیت و بتپرستی بازگردیم، اما امام حسین (ع) با بیدار کردن ارادت مردم به خدا و رسول اجازه ندادند که کسی جرئت انجام چنین کاری را پیدا کند.
اینگونه بسیاری از ارزشها و احکام اسلامی هم از دل همین اعتقادات جوانه زد. وقتی فرهنگ اسلامی ماند، زمینه برای حکومت و تمدن اسلامی نیز فراهم شد؛ یعنی از دل دین اسلام، حکومت اسلامی و از دل حکومت اسلامی تمدن اسلامی جوانه زد. امام حسین (ع) این اعتقادات را بعد از شهادت خود، فوراً در دلها زنده کردند.
این قیام فقط یکی از تأثیرات شهادت امام حسین (ع) در تاریخ است که در کوتاهمدت مشخص شد. اما تأثیر مهم دیگر، احیای تشیع در کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت بود. تشیع همان اعتقاد به اسلام ناب است که علاوه بر ایمان به توحید و نبوت، سنتها و ارزشهای الهی را برمبنای اسلام اصیل به جامعه ارائه میدهد. امام حسین (ع) با قیام و شهادت خود اجازه ندادند که تشیع نابود شود، بهطوریکه بعد از آن در کوتاهمدت قیام مختار و قیام توابین رخ داد و در میانمدت سنتهای عزاداری مرسوم و عزاداری تبدیل به یک نهضت فرهنگی در تاریخ شد.
منبع:پایگاه برهان